سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

خداوند، خانه ای را که در آن عروسی است، دوست دارد . [امام صادق علیه السلام]

Faded Memories
شنبه 85/10/30 ::  ساعت 10:51 صبح

حال هم هر وقت به دخترک فکر می کنه یه لبخند کوچولو روی لب هاش نقش می بنده،با این که حالا کاملاً می دونه که دخترک اصلاً دوستش نداره؛ اما هنوز هم برق چشم های بادومیش رو موقعی که به دخترک فکر می کنه خوب می شه دید.
دیگه کم کم خواب به چشم هاش اومده بود اسمش رو صدا زد و به خواب فرو رفت ...
فکر می کرد خواب قشنگترین چیز دنیاست بعد از اون بیشترین چیزی رو که دوست داشت خواب بود چون می گفت آدم وقتی می خوابه به چیزی فکر نمی کنه، اصلاً غم و غصه هاش یادش نمی یان...

ولی یاد اون حتی تو رویا هم باهاش بود....

اون شب تو رویا دخترک رو دید،دخترک پشتش رو به اون کرده بود هی صداش می زد اما هیچ جوابی از دخترک نمی شنید، تا حالا دو سالی بود که نه اون رو تو خواب دیده بود نه تو بیداری. اشک های نقره ایش از گوشه ی چشم هاش اومد پایینهمین موقع بود که دخترک سرش رو برگردوند و بهش گفت: با من بــیــا... با من بــیــا... . پسرک نمی دونست چی کار کنه، نمی دونست به روزهای خوبی که با اون داشته فکر کنه یا به روزها و خاطره های بد که خیلی خیلی زیاد بود.
اما بازم یه حسی مثل حسی که موقعی که برای اولین بار دخترک رو دیده بود بهش می گفت: باهاش برو...

پسرک دستش رو توی دست دخترک گذاشت و با هم راه افتادند و رفتند...
رفتند تا یه جایی که هیچکس نمی دونه.
از اون روز به بعد دیگه هیچکی نه دخترک رو دید و نه پسرک رو...

ببخشید که یه کمی بچه گانه است
اما امید وارم خوشتون اومده باشه.
...پــویــا...


¤ نویسنده: پویا



3لیست کل یادداشت های این وبلاگ


خانه
مدیریت وبلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه

:: کل بازدیدها :: 
52384

:: بازدیدهای امروز :: 
13

:: بازدیدهای دیروز :: 
2


:: درباره من :: 

Faded Memories
پویا
دل تنگی های یک ....

:: لینک به وبلاگ :: 

Faded Memories

:: پیوندهای روزانه ::

عشق گمشده [52]
حرف های ناتمام....(دکتر شریعتی) [154]
باهمیم تا مال هم شیم [32]
Free Pics UPLOAD [7]
مرجع دانلود ایرانیان [47]
تنها [24]
[آرشیو(6)]


::آرشیو وبلاگ ::

تنهاترین تنها
آغازی دوباره
رویای ....

:: لوگوی دوستان من ::



::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

::موسیقی وبلاگ ::

:: اشتراک درخبرنامه ::