سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

ای کمیل! محبت دانش، آیینی است که [خدا [بدان عبادت می شود و آدمی به وسیله آن در زندگی طاعت را و پس از مرگش نام نیک را به دست می آورد . [امام علی علیه السلام]

Faded Memories
چهارشنبه 88/5/7 ::  ساعت 1:22 عصر

 

وگویا تو راست میگویی....

چشمان من بارانی است و اشک های تو پنهانی و شاید هم (شاید که نه،کاش می بودی و می دیدی که...)چشمان من هم این روز ها دیگر رنگ آن آسمان آبی را که روزی در زیر نوازش نسیمش با هم قدم می زدیم نمی بیند و ندیده و نخواهد دید و این ندیدن از آنجایی آغاز شد که دستانمان از هم جدا شد

و تو خود گفتی که گذشته ها را هر روز و شب به یاد داری و من نیز هر لحظه ؛ و نمی دانم که اگر خاطره هایت نبود،چه می کردم.....

نمی دانم تو نیز یادت هست....؟؟؟


آن شب به زیر چتر نور ماه....یادت هست.....یادت هست تبسمت را،تبسمم را....یادت هست اولین باری که همدیگر را صدا زدیم....یادت هست اولین قطرات اشک هایمان را و یادت هست دل های شکسته بی پناهمان را،یادت هست......؟؟؟

یادمان رفته؟؟؟

یادم هست.....ولی سوگند بخور یادت نرود.....یادت نرود....حتی اگر فرسنگ ها از امروز نیز دورتر از من شدی.....حتی اگر .... سوگند بخور من را با همه ی تلخی هایم زیر توده های خاک دفن نکنی....

و یادم می ماند تا همیشه،که میگفتی: تو عشق اول منی ( و آرزو می کنم که عشق اولت بمانم...خودت چه میگویی؟؟؟ هنوز هم مانده ام ....؟؟ یا تو بگو که می مانم ؟؟؟؟!!!!)

سوگند بخور گل های آفتابگردان را از یاد نبری.....و مخصوصا آن یکی را که آن روز به سمت تو روی کرده بود،گویی او هم مانند من پی برده بود،وقتی تو هستی خورشید آسمان معنایی ندارد یا بهتر بگویم گویی خورشید به روی زمین آمده تا ذره ای از گرمای وجودش را به دیگران (یا شاید،آن روزها،نه اکنون)به من ارزانی دارد و افسوس .....

افسوس که من هیچگاه.....

 و امروز....

سالها میگذرد از غم این داغ و هنوز

در دلم شعله آتشکده هایت بر پاست

حرف هایت به قاصدک را فراموش نکنی!!!!!!

قاصدکی که از دره های دور و تنگ و از آن بالاها آمده بود...... نمی دانم هنوز هم می خواهی آرزویت برآورده شود؟؟؟؟

نمی دانم باز چرا چشمانم خیس شد....نمی دانم.....اما سوگندت می دهم به هر که دوست می داری .................

مرا ببخش

ببخش

ولی.....

فراموشم نکن.....

و امروز من باید به قاصدک بگویم که در پی یک نیم نگاه هستم....نیم نگاه کسی که همه ی زندگیم شد،نیم نگاه کسی که همه ی زندگی ام هست....

.....من،بی تو..... چه معنایی دارم؟؟؟؟؟

هیچ

بازهم از گفته های خودت میگویم

یادت هست برایم نوشتی(شاید برای من هم نبود،اما مثل تمام حرف هایت زیبا بود و دلنشین)

در خلوت من نگاه سبزت جاریست......

..... این قسمت بی تو بودنم اجباری است

افسوس که نمی شود کنارت باشم......

..... بی تو، هر لحظه و ثانیّه ی من اجباریست

 

و باور کن که من در اقیانوس چشمانت خودم را یافتم.....زندگی را یافتم.....دوست داشتن را فهمیدم....

و تو نمی دانی.....

نمی دانی که این شب ها مادر بزرگ هرشب برایم قصه می گوید(قصه ی تنهاییم را.....) تا خواب به چشمانم بیاید، اما خواب کجاست؟؟؟ گویی چشمانم نمی خواهند حتی یک لحظه را در جستجوی تو از دست بدهند....

نمی دانم هنوز هم میگویی >>> دوستت دارم ، بی آنکه بدانم چرا.....؟؟؟

اما من می دانم که چرا هنوز هم دوستت دارم و هرلحظه نیز بیشتر از لحظه ی قبل ......

و باز هم راست میگفتی..... جاده تا صبح قیامت ادامه دارد و من دیگر با این پاهای خسته ام توان حرکت ندارم....

..... و نشسته ام به انتظار اینکه بیایی و دستم رابگیری و این بار تو تکیه گاهم شوی ای عزیزترینم...

تا همیشه ..... دوستت دارم .....

 


¤ نویسنده: پویا



3لیست کل یادداشت های این وبلاگ


خانه
مدیریت وبلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه

:: کل بازدیدها :: 
52306

:: بازدیدهای امروز :: 
8

:: بازدیدهای دیروز :: 
18


:: درباره من :: 

Faded Memories
پویا
دل تنگی های یک ....

:: لینک به وبلاگ :: 

Faded Memories

:: پیوندهای روزانه ::

عشق گمشده [52]
حرف های ناتمام....(دکتر شریعتی) [154]
باهمیم تا مال هم شیم [32]
Free Pics UPLOAD [7]
مرجع دانلود ایرانیان [47]
تنها [24]
[آرشیو(6)]


::آرشیو وبلاگ ::

تنهاترین تنها
آغازی دوباره
رویای ....

:: لوگوی دوستان من ::



::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

::موسیقی وبلاگ ::

:: اشتراک درخبرنامه ::