از فضل دانشت آن است که دانشت را کم انگاری. [امام علی علیه السلام]

Faded Memories
شنبه 88/6/28 ::  ساعت 12:10 عصر

دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب میکشم
چراغ های رابطه تارکیند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار....
پرنده مردنی است

 

فروغ فرخزاد

 

 

دیشب که داشتم این چند خط آخر رو مینوشتم
آسمون قرمزه قرمز بود .... یا بهتر بگم سرخه سرخ....تا اوون موقع آسموون رو اونطوری ندیده بودم
اتفاقا همین سرخی بهانه ای شد برام تا آخرین مطلب رو ، نه ، بهتره نگم آخرین  بهتره بگم ، حرفی که بعد از اوون تا مدت ها حرفی نخواهم زد
یا بهتر بگم به قول دکتر شریعتی (درود خدایش بر او باد) که گفته بود :از این پس جز سکوت ، حرفی نخواهم زد.
باور کنید "سکوت" لازمه .... "سکوت" هم مثل "فراموشی" یکی از بزرگترین نعمت هایی که به بشر داده شده.
برگردیم به آسموون سرخ دیشب
اگه بگم دیشب چه قدر با اون آسمون سرخ درد و دل کردم ،
شاید بهم بخندی ، شاید هم بگی این یارو چه آدم جالبی میتونه باشه .... در هرحال مهم نیست .... خیلی وقته که دیگه حرفای این آدمای ... (خودت بگو) برام مهم نیست.
شاید بهتر باشه .... به دور و اطرافمون بیشتر توجه کنیم
میدونی من چی فکر میکنم.....
من فکر میکنم ....
آسمون هم دیگه طاقتش تموم شده ، آسمون هم با اون همه عظمتش دیگه خسته شده ، خسته از آدمای عصر ما ، آدم هایی که به گفته ی فروغ
"این جهان به لانه ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا میبوسند
در ذهن خود ....
طناب دار ترا می بافند"
.....
شایدم خیلی تند رفتم
اما
این یکی دیگه واقعا وصف ما آدمای قرن 21 اِ

"ای ستاره ها ! مگر شماهم آگهید
از دوروئی و جفای ساکنان خاک
کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید
ای ستارها !
ستاره های خوب و پاک"
....
از موقعی که یادم میاد با خیلی ها فرق داشتم، نه .... یه وقت فکر نکنی میخوام خودم رو بگیرم و چه میدونم ..... مثلا بهت بگم ، من توو تنهایی هام شدم یه دانشمند ..... نه
منظورم این بود که از اوون اول دلم میخواست از آدمای این دنیا فاصله بگیرم
(نه همشون ها ..... 99% شون)
و همین باعث شد که از بچگی همه بهم میگفتن : بابا این بچه رو نیگا .... باهمه فرق داره .... یا به قول معلم هام که میگفتن : تو خیلی بالاتر از سنت میفهمی (و ای کاش که ....اینطوری نبود)
سرت رو درد نیارم
(رفتیم توو فاز برادران و خواهران شریف لات «تازه املاش رو هم بلد نیستم»)
.....
گذشت و گذشت .... تا اینکه .... یکی پیدا شد
یه کسی که به قول خودش
یه "غریبه ی آشنا" بود
اما نمیدونم چرا
هنوز هم احساس میکنم براش یه غریبه ام
و این آزارم میده
شاید هم اوون خیلی فراتر از قدرت ادراک منه
کسی که ....
(کاش میتونستم همه ی حرفای دلم رو که یه عمره پشت این چند تا دایره کوچیک پنهان شدن ، برات بگم ، اما حیف ....)
حالا هم هرکاری میکنم تا براش یه غریبه نباشم....هر کاری ....
اما میترسم....
میدونی از چی ....؟
از اینکه اگه توو ذهنت یه کسی رو غریبه تعریف کنی ، تا ابد برات یه غریبه می مونه .... تا ابد ....
....
....
(مثلا اگه باهاش به خودمونی ترین حالت هم حرف بزنی ، بازم بهت میگه : خیلی رسمی باهام حرف میزنی ها)
شایدم .... موقعی که این حرف آخر رو بخونه ..... با خودش بگه ..... این ، اینطوری حرف زدن رو هم بلد بود.....(شاید هم اوون راست میگه ..... شاید من خودم رو زیادی پشت حصار کلمات قایم کردم.)
.....
ولش کن بابا !!!!
....
اصلا نمیدونم چرا اینا رو اینجا گفتم
....
در هر حال
..:..::: خداحافظ :::..:..


¤ نویسنده: پویا



3لیست کل یادداشت های این وبلاگ


خانه
مدیریت وبلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه

:: کل بازدیدها :: 
53487

:: بازدیدهای امروز :: 
3

:: بازدیدهای دیروز :: 
5


:: درباره من :: 

Faded Memories
پویا
دل تنگی های یک ....

:: لینک به وبلاگ :: 

Faded Memories

:: پیوندهای روزانه ::

عشق گمشده [52]
حرف های ناتمام....(دکتر شریعتی) [154]
باهمیم تا مال هم شیم [32]
Free Pics UPLOAD [7]
مرجع دانلود ایرانیان [47]
تنها [24]
[آرشیو(6)]


::آرشیو وبلاگ ::

تنهاترین تنها
آغازی دوباره
رویای ....

:: لوگوی دوستان من ::



::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

::موسیقی وبلاگ ::

:: اشتراک درخبرنامه ::