سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش نه پشتى تا سوارش شوند و نه پستانى تا شیرش دوشند چنان زى که در تو طمع نبندند . [نهج البلاغه]

Faded Memories
شنبه 88/6/28 ::  ساعت 9:51 صبح

به علامت سؤال فکر میکنم....یا شایدم بهتر باشه بگم به علامت های سؤال....خیلی....

تو هم فکر کن....اما نه به اندازه ی من....

من و تو .... بگم ما .... زوده؟ شایدم خیلی دیره....

ما هنوز علامت های سؤال زیادی داریم....نه؟!

شاید علامتهای سؤال من و تو رو بعضی های دیگه هم داشته باشن....البته منظورم این بود که بعضی ها بعضا بعضی از علامت های سوال ما رو دارن

علامت های سؤال خطرناک اند .... البته ، نه همیشه....

وقتی خطرناک میشن که هرچی برا فهمیدن اونورشون تلاش میکنی

به هیچ جا که نمیرسی هیچ.....تازه علامت هات هم زیادتر میشن

....

اینقدر ذهنم از علامت های سوال پر شده که بعضی از شبا ، خواب بعضی از علامت های سؤال رو می بینم

....

گاهی فکر کردن به اینکه، اونور این علامت ها چیه.... یا بهتر بگم .... میتونی اونور چیزی پیدا کنی یا نه....دیوونه ات میکنه

خسته ام از این آدما

آدمایی که یا بهت میگن + بیاندیش و یا اکثریتشون که بهت میگن فقط و فقط  --  نگر باش.

اما هیچوقت به ما ( اینجا خودم رو میگما....شاید تو بلد باشی)یاد ندادن که واقعیت ها رو ببینیم.


¤ نویسنده: پویا


شنبه 88/6/28 ::  ساعت 9:40 صبح

پائیز .... ای سرود خیال انگیز
پائیز .... ای ترانه ی محنت بار
پائیز .... ای تبسم افسرده
بر چهره ی طبیعت افسونکار

 

فروغ فرخزاد

 

 


¤ نویسنده: پویا


سه شنبه 88/6/10 ::  ساعت 10:59 صبح

 

تولدت مبارک

برای تو

برای تو که....

(به جون خودت که کلمه ای پیدا نکردم که لایقت باشه)


¤ نویسنده: پویا


سه شنبه 88/5/20 ::  ساعت 12:36 عصر

 

A Love That Will Stay

I will walk with you without going astray
Even if hardships ahead they lay
I will give you a loving hug everyday
No matter whether the sky is sunny or gray
I will shield you when harm comes your way
You must not be hurt come what may
I will make your days happy and gay
For your fears I will try to allay
I will remember the days to buy you a bouquet
‘Till I’m old and my memory is in disarray
I now only have this to convey
That I love you and my love is here to stay.

 

 


¤ نویسنده: پویا


سه شنبه 88/5/20 ::  ساعت 11:33 صبح

ای دوست....

منم سرگشته ی حیرانت ای دوست!
کنم یک باره جان قربانت ای دوست!
دلی ناسازِ شوق وصل کویت....
ز هر سر بر سر پیمانت ای دوست!
دلی دارم در آتش خانه کرده....
میان شعله ها کاشانه کرده....
دلی دارم که از شوق وصالت....
وجودم را ز غم ویرانه کرده....
من آن آواره ی بشکسته بالم....
ز هجرانت فتاده،رو بر زوالم....
منم آن مرغ سرگردان و تنها!
پریشان گشته شد یک باره حالم....
ز هر سر بر سر سجاده کردم....
دعایی بر آن دلداده کردم....
دلا تا کی اسیر یاد یاری!!؟؟
ز هجر یار ، تا کی ناله داری؟؟
بگو تا کی ز شوق روی لیلی....
تو مجنون پریشان روزگاری....
پریشانم....پریشان روزگارم....
من آن سرگشته ی هجر نگارم....
کنون عمری است با امید وصلت....
درون سینه آسایش ندارم....
ز هجرت روز و شب فریاد دارم....
ببین داد از دلی ناشاد دارم....
درون کوهسار سینه ی خود....
هزاران کشته چون فرهاد دارم....
چرا ای نازنینم بی وفایی؟؟؟!!!
دمادم با دل من در جفایی....
چرا آشفته کردی روزگارم؟؟؟!!!
عزیزم....! دارد این دل هم خدایی....
عزیزم....! دارد این دل هم خدایی....

...:::>دوستت دارم <:::...

 


¤ نویسنده: پویا


سه شنبه 88/5/20 ::  ساعت 11:26 صبح

 

 

به یاد دارم روزی پدرم گفت: "بعضی ها،عشق را در زندان واژه ها به بند می کشند."
حالا که فکر می کنم می بینم پدرم راست میگفت،واقعا راست میگفت....
شاید باید عاشق بشی و عاشق واقعی باشی تا به بفهمی که واژه ها برای بیان میزان علاقه و عشق حقیقیت به یک نفر،عاجزند....
نمیدونم شاید تجربه کرده باشی....وقتی که هیچی جز نگاه نداری که بگی....اما من که همیشه از نگاهش به اندازه یه دنیا فهمیدم....
نمیدونم آدما خیلی کم عاشق میشن یا می ترسن اعتراف کنن عاشق شدن....تازه خیلی وقت ها از گفتن این دو کلمه هم عاجزند "دوستت دارم" البته منظورم گفتن حقیقی بود....
یعنی اینکه بفهمیم که چرا معلم شهید ، دکتر شریعتی(سلام خدا بر او) فرمود:
خدا به هرکه دوست میداری بیاموز که "عشق" از زندگی برتر است و به هرکه دوست تر میداری بیاموز که "دوست داشتن"  از عشق برتر است.
شاید واقعا برای فهمیدن این جمله هم سال ها وقت لازم باشه....اما به نظرم هرکی وقتی همون بار این جمله رو بخونه،منظورش رو می فهمه، به خاطر اینکه قدرت عشق و دوست داشتن تو وجود همه هست،فقط بعضی ها زودتر ازش استفاده می کنن و به قدرت بی انتهاش پی میبرن،بعضی ها هم دیرتر...
شایدم .... نمیدونم
شاید قبل از اینکه بخوای کسی رو دوست داشته باشی،باید صبر رو یاد بگیری و گرنه شاید دلت از غصه بترکه....(مثل حالای من)
نمیدونم چرا بعضی وقت ها احساس میکنم خیلی تنهام،خیلی تنها.....اینقدر که احساس میکنم در و دیوارا میخوان منو .....اما همون موقع هست که یاد یه کسی میتونه نجاتت بده
ولی....
بعضی موقع هم یاد همون کس میتونه دلت رو از غصه بترکونه....
شاید این از عوارض جانبی دوست داشتنه....نمیدونم....شاید
ولی صبر سخته....سخت....
اونم موقعی که بفهمی فقط همون کس واقعا دوستت داره و ....(شاید خیلی کلیشه ای شده باشه) .... تو رو واسه خودت میخواد.
بازم به حرفای دکتر شریعتی،(این بزرگ معلم تاریخ)،پناه می برم که فرمود:
خدایا به من توفیق
صبر ، در نومیدی .... فداکاری ، در سکوت .... عشق ، بی هوس .... تنهایی ، در انبوه جمعیت .... و
دوست داشتن،
بی آنکه دوست بداند....
روزی کن.
دکتر ! کاش بودی و واسم میگفتی چرا گفتی بی آنکه دوست بداند....
در هر حال
با اینکه این چند سال و این روزا خیلی سخته....خیلی سخت،اما هزار بار دیگه هم اگه برگردم به عقب بازم همین مسیر رو انتخاب میکنم.... چون با تمام غصه هاش،سختی هاش،گریه هاش، دلتنگی هاش، قشنگه...
به نظرم زیبایی زندگی هم همینه،،،این که یکی رو به خاطر خودش،،،نه به خاطر خودت ، دوستش داشته باشی، مگه نه اینکه آدمی به امید زنده است...
(هر چند تو دنیای امروز ما،که انگار به بودن تو اوون محکوم شدیم،خیلی ها به امید شکم و ..... «و هزار نقطه به جای سه تا» زنده اند.....شاید همه ی اینا به خاطر اینه که یاد نگرفتیم و بهمون یاد ندادند که "دوست داشته باشیم")
اینجاست که میگم خداجونم.....مرسی....مرسی از اینکه منو با کسی آشنا کردی تا با اون به من دوست داشتن رو یاد بدی....منم خوب یاد گرفتم....تو مدرسه عشق....یا شاید قشنگتر باشه که بگم تو مدرسه دوست داشتن و حالا بازم فهمیدم که بابام راست میگفت که: "در مدرسه ی عشق،به قلم و دفتر نیازی نیست." .... انگار همه چی بهت الهام میشه....

>>"دوستت دارم تا همیشه،هرجای این دنیای خاکی هزار رنگ و ریا هم که باشم"<<
« شاید بعضی ها بخندن و بگن اینم دروغه....اما خود اون 2 نفر درک میکنن با تمام وجود که وقتی که یکی به اون یکی میگه دوست دارم انگار فقط زبانی نیست....بلکه تمام وجودش داد میزنه »

 

دلا تا کی بدین زاری به درد عشق بیماری ....
بدام زلف او تا کی .... چنین محزون گرفتاری....

 

 


¤ نویسنده: پویا


سه شنبه 88/5/20 ::  ساعت 11:23 صبح

 

روزی زن و شوهر جوانی از راهی می رفتند. ماموران تا آنها را دیدند خواستند گیری دهند پس پرسیدند: شما دو نفر با هم چه نسبتی داردید؟ زن و شوهر جواب دادند: زن و شوهریم. از آنها مدرک خواستند، گفتند نداریم! ماموران پرسیدند: پس چگونه باور کنیم که شما دو نفر زن و شوهرید؟
گفتند ما نشانه های فراوانی داریم برای ثابت کردن این امر!
اول: اینکه آن مدل افراد که شما می گویید دست در دست هم می روند و ما دستهایمان از هم جداست.
دوم: آنکه آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند و ما رویمان به طرف دیگریست.

سوم :آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن با احساس با هم حرف می زنند و ما به هم هیچ احساسی نداریم!  
چهارم: آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند و ما غمگینیم.
پنجم: آنکه آنها به هم چسبیده راه می روند و ما یکی از آن یکی جلو تر می رود.
ششم: آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی بستنی چیزی می خورند و ما هیچ نمی خوریم.
هفتم: آنکه آنها هنگام با هم بودن بهترین لبسهایشان را می پوشند و ما لباسهای قدیمی تنمان است.
هشتم: آنکه....
 

پس ماموران عصبانی گشتند و گفتند: بروید بروید!

 

«تقدیم به تمامی دوستانی که قصد بیرون رفتن با عزیزانشون (عشقشون)رو دارن» 

 


¤ نویسنده: پویا


سه شنبه 88/5/20 ::  ساعت 11:19 صبح

عزیزم ....!بیا کز حد گذشت ایام دوری....
بیا کز حد گذشت ایام دوری....
ز مهجوری کنم تا کی صبوری....؟؟؟
عزیزم....پس از مرگم،تو ای زیبا نگارم!
بیا با جمع خوبان بر مزارم....
عزیزم....چون کنم دل بی قرارت....
همیشه روز روشن،شام تار است....
عزیزم....ندانم راز دل با که بگویم....
که دایم چشم باکی(گریه کننده) اشکبار است....
ای دوست....!دو چشمم خون شده از انتظارت....
وای و بی داد بر روزگارم....

« از اشعار محلی بوشهر......با عرض احترام به همه ی بوشهری های غیور و مهربون »
] دوستت دارم [



¤ نویسنده: پویا


دوشنبه 88/5/19 ::  ساعت 4:13 عصر

از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است.



از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد.



از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان.



از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای
love
است .


از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است .



از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می
سوزد.


از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست.



از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم رباتی هست که قلب را به سوی
خود می کشد.


از استاد انشا پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها موضوعی است که می توان توصیفش

کرد.


از استاد قرآن پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آیه ای است که در هیچ سوره ای وجود

ندارد .

از استاد ورزش پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها توپی هست که هرگز اوت نمی شود.


از استاد زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها کلمه ای هست که ماضی و

مضارع ندارد.



از استاد زیست پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها میکروبی هست که از راه چشم وارد می
شود.


از استاد شیمی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها اسیدی هست که درون قلب اثر می
گذارد.

 

با عرض احترام به همه ی معلمان عزیز(که همه مدیونشون هستیم) 


¤ نویسنده: پویا


دوشنبه 88/5/19 ::  ساعت 4:4 عصر

 

آری

می دانم که روزی به هم میرسیم

شاید هم اینقدر این آرزو را فریاد کرده ام که به

یقین تبدیل شده...

دوستت  دارم

تا همیشه


¤ نویسنده: پویا


<      1   2   3      >

3لیست کل یادداشت های این وبلاگ


خانه
مدیریت وبلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه

:: کل بازدیدها :: 
52228

:: بازدیدهای امروز :: 
4

:: بازدیدهای دیروز :: 
5


:: درباره من :: 

Faded Memories
پویا
دل تنگی های یک ....

:: لینک به وبلاگ :: 

Faded Memories

:: پیوندهای روزانه ::

عشق گمشده [52]
حرف های ناتمام....(دکتر شریعتی) [154]
باهمیم تا مال هم شیم [32]
Free Pics UPLOAD [7]
مرجع دانلود ایرانیان [47]
تنها [24]
[آرشیو(6)]


::آرشیو وبلاگ ::

تنهاترین تنها
آغازی دوباره
رویای ....

:: لوگوی دوستان من ::



::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

::موسیقی وبلاگ ::

:: اشتراک درخبرنامه ::